سالهای زیادی فکر میکردم سرنوشت برگ همیشه برگ خواهد بود و او همیشه چسبیده به شاخه درخت یا گیاه، عمر سر میکند. نمیدانم دقیق از چه وقت بود که متوجه شدم قلمه زدن، در واقع همان "رشد" و توسعه" واقعی برگ است. گام اول اوست تا به سوی گیاه شدن برود.

 

برگی که از شاخه‌اش، از همنوعانش، همشکلانش که شبیه‌ترین‌ها به او هستند جدا می‌شود، مدتی را در سرمای لیوان آب سپری می‌کند. لیوان آب با گلدان خاکی و گرم و منسجم خیلی تفاوت میکند. برگ گیاه اینجا تنهاست. کود و گیاخاک ندارد، آوندهای محکم مادرش گیاه دیگر نیستند تا او را تغذیه کنند. خودش است و همه آنچه در طول حیاتش از مادر-گیاه آموخته. خودش است و تعدادی محدود آوند و سبزینه و تنهایی و نور خورشید. باید دوام بیاورد خنکای آبی را که در آن شناور است. خیلی از برگ هایی که برای "قلمه" جدا میشوند، کم میاورند. زرد و پژمرده میشوند، نور خورشید میسوزاندشان، آب لیوان غرقشات میکند. اما آن سرسخت ترهایشان، کوتاه نمی آیند. روز اول یخ میکنند، روز دوم گرمشان میشود، عرق میکنند. هفته اول خموده میشوند، هفته دوم قد راست میکنند به زور، هفته سوم جوانه میزنند، هفته چهارم جوانه رشد میدهند، و احتمالا از ماه بعد شروع میکنند همه شیره وجودشان را در ریشه خلاصه کردن. ریشه میزنند، کوچک و ریز و ملایم. آهسته و آرام. بی کمک هیچ آوندی از مادر-گیاه "رشد" میکنند. آنوقت چیزی شروع به "تغییر" میکند. برگ تنهای دیروزها خودش مادر-گیاه میشود.

 

فرآیند "رشد" چیز عجیبی است. بسیار عجیب و البته شگرف. تازمانی که به شاخه های مطمئن زندگی ات وصل باشی، رشد تنها متوجه اصل توست. متوجه گیاهی که از آن برآمده ای. هیچکس با دیدن یک حسن یوسف و تعریف از رشد خوبش، برگ های شاخه سوم از سمت چپ را خطاب نمیکند. خود مفهوم گیاه حسن یوسف است که تحسین میشود. ریشه هایش، قوت و استحکامش. کمتر کسی اهمیتی به اندازه های برگ های کوچک زیرشاخه پنجم نسبت به هفته پیش میدهد. اما برگی که از شاخه جدا میشود تا به تنهایی خودش گیاه شود، این قدرت و انگیزه را در خود میپروراند. آنقدر قوی و محکم تلاش میکند تا "رشد" کند و خودش ریشه بدواند. آن سوی این معادله هم نوع دیگری از "رشد" قرار دارد. مادر-گیاه هم "رشد" میکند. چرا که اگر قرار باشد حاصل عمری تلاش را به غصه جدا شدن برگی به باد دهد و ریشه هایش بسوزند، دیگر مفهومی در جهان پایدار نمیشود که پایدارترین مفهوم جهان "تغییر" است. این معامله دوسر دارد که در دنیای گیاهان، هردو سر سود میبرند:)

 

این روزها که خواهرم کیلومترها آن طرف تر مسیر طی میکند، خیلی به سرنوشت برگ و شاخه فکر میکنم. این چند هفته خیلی ها تماس گرفته اند تا بگویند جایش خالی نباشد. خیلی ها گفته اند که چرا اینقدر دور، مگر اینجا دانشگاه نبود، مگر اینجا در خانه راحت نبود. خیلی ها هم گفته اند که خوب شد رفت اینجا امکانات نیست و حیف میشد و آنجا پیشرفت واقعی است. خیلی ها دلشان برای پدر و مادرم میسوزد که تنها شده اند و غصه میخورند. اما من فکر میکنم اصل کار، هیچکدام اینها نیست. برگ جدا نمیشود که کنار مادر-گیاه ناراحت بوده یا به دنبال گیاه بهتری باید باشد(چه بسا که هرگز به عظمت مادر-گیاه نتواند دست یابد) جدا میشود تا خودش بسازد، خودش تجربه کند، "خودش" باشد و خودش "رشد" کند. برای پدر مادرم هم اینطور است. مادر-گیاه هم بدنبال پر کردن جای برگ قدیمی اش، جوانه های جدید میزند، "رشد" می‌کند. "رشد" کردن همیشه ابتدایش درد دارد چرا که هیچ‌چیز در این جهان بی‌هزینه نیست.

 

#رشد

#مادر_گیاه

#دوری

#جدایی

#یست_و_یک_روز_بعد

بیست و یکم آبانماه یکهزاروسیصدونودوشش