از چه وقت شروع کردم به نوشتن فکرهایم، نمی‌دانم. در واقع درست نمی‌دانم.

حتما یک روزی بوده که دیگر کلمات در مغزم جا نداشته اند و نزدیک بوده سرریز کنند و خودشان التماس کرده‌اند کاغذی بیاورم و ثبتشان کنم تا خفه نشده اند در این جای تنگ.

اوایل روی یک کاغذ چرک نویس ساده بود. بعدتر آمدم سررسیدی برداشتم و تاریخ زدم و هر موقع حوصله ای بود پاکنویس می کردم این تکه تکه نویسی را.

کم کم دیدم وقت پاکنویسی اش را ندارم و چه بسا حوصله اش را که همان وقت تراوش فقط حالی  وذوقی همراهشان بوده و در بازنویسی ملول می شوم. پس همان کاغذ چرکنویس ها را ضمیمه کردم.

یک وقتی هم شد و دیدم دارم راه می روم در خیابانی، ایستاده ام در قطاری، نشسته ام در صندلی اتوبوسی و کاغذی نیست و قلمی که حتی چرک نویس کلمه ها شود. دیدم مثلا دراز کشیده ام نیمه شب در رختخواب و جز تبلت چیزی کنارم نیست و کلمه هست و حس هست و ... .

خلاصه که جرقه الکترونیکی نوشتن مال دیروز و پریروز نیست با موج وبلاگ نویسی در ذهنم آمد و تنبلی و کمالگرایی و حالا اسمش را چه بگذارم و حالا چطور باهاش کار کنم هر دفعه procastinate اش کرد. تا امروز. تا الان.

تا الان که جلو رویم دنیای بینهایت و صفحه و جوهر ناتمام است و مانده ام که از کجا شروع کنم! چه بنویسم چگونه بنویسم!

القصه که در نهایت "آغاز"ش کردم. می دانم که استاد آغاز کارهای ناتمام هستم اما خب این "سرآغاز" که از دستم پس از سالها برآمده برایم فال نیک است. برای کسی نمی نویسم، برای دغدغه خاصی نیست و غم مخاطب هم ندارم. برای خودم است هرآنچه نوشته می شود. برای نظم گرفتن کلمات فکرم. برای نظم گرفتن خود فکرم.

روزی روزگاری هم اگر خوانده شد خوش به سعادتم:)

به نام خدا - هجده آبان یکهزاروسیصدونودوشش