«خواندم که حالت خوب نیست!...
این جمله وصف حال تو نیست! بخشی از اخبار است انگار. کی حالش خوب است؟ این چند سال گذشته مگر اساسا چیز دیگری به هم گفتهایم؟ منتها حالا یک فرقی کرده. دیگر نمیشود به این آسانیها از زیرش در رفت. زبانت نمیچرخد کسی را نصیحت کنی، بگویی طوری نیست، موسیقی خوب گوش کن، کتاب خوب بخوان، سرت را با فیلم خوب گرم کن، به شوخی برگزارش کن. نصیحت کردن فحش به نظر میآید!
میتوانی به خودت بگویی متقاعدش میکنم که زندگی ارزش زیستن دارد. اگر تعداد زیادی آدم با هم به این نتیجه برسند که ارزش ندارد، لابد شرایط خاصی برایشان پیش آمده! آدم مرده شاید با این جمله خیال خودش را راحت کند، اما آدم زنده که نباید به این نتیجه برسد. چه به روزش آمده باشد که به این نتیجه برسد!»
نوشتهای از باوند بهپور، منتشرشده در نشریه حرفه هنرمند، شماره 45
***
چند روزی بود بیحوصله و خموده کز کرده بودم گوشهی خانه. دست و دلم به انجام هیچ کاری نمیرفت و فقط کلاسهایی را که مجبور بودم برگزار میکردم. نعیم میپرسید آخر چه شده؟ همه سناریوهای ممکن را مرور میکرد. حتی دلایل فزیولوژیکی و هورمونی هم نداشت. چرایش را نمیدانستم! اما جایی ته دلم غمگینتر از غمگین بود.
دیروز با دیدن خبر آن نوزده ثانیه بغضم ترکید. نشستم و گریه کردم خالی شدم. به قول داریوش شیشه نازکِ دل، منتظرِ تلنگر بود. گریه کردم برای آن نوزده ثانیهای که الناز گوشی موبایلش را روشن کرده و احتمالا پیامی برای عزیزی فرستاده. آن نوزده ثانیه که همگی سالم و سلامت در آسمان بودند و بعد ناگهان موشک دوم اصابت میکند. گوشی الناز و خیلیهای دیگر تحویل خانوادههایشان نشد. مگر در آن نوزده ثانیه چه چیز جدیدی از جنایت شیادان فهمیده بودید که باید پنهانتان میکردند؟
میدانی، حالم خوب نیست. خسته شدم از این همه دویدن و نگرانی و استرس. از اینکه حتی شمارش نفسهایم هم در کنترل دیکتاتوریست. خسته شدم از امیدوار شدن به امیدهای کوچک و فردا باز هم ناامید شدن از آنها. خسته شدم از شبهای بیخوابی و روزهای در رختخواب. راستی زندگی بدون استرسِ آینده نزدیک، آینده دور، بدون استرس خریدهای کوچک، خریدهای بزرگ و بدون استرس از دست دادن و نفس کشیدن چگونه است؟
***
افسانهای رایج است که پاسخ سوال چرا بعضی روزها حالمان گرفته است و بیجهت بغض میکنیم، را میدهد. انسانهایی هستند که میمیرند اما کسی را ندارند که برایشان سوگواری کند، وظیفه سوگواری برای این افراد، هر روز به صورت اتفاقی بر دوش یک نفر گذاشته میشود و آن روز، نوبت شماست.
ما در واقع داریم برای انسان غریبی در نقطهای نامعلوم از جهان عزاداری میکنیم. او که تنها و بیکس از دنیا رفته. ای کسی که سه روز پیش غریبانه سفرکردی. من برای تو عزاداری کردم. من برای تو به جای خواهری که نداشتی، مادری که پیش از تو رفته بود و دختری که ترکت کرده بود، گریه کردم. نمیدانم درد کشیدی یا نه، اما امیدوارم الان حالت خوب باشد.
پینوشت: اپیزود «امیدوارم حالت خوب باشد»، از پادکست رادیو دیو را بشنوید.
من خیلی فعالانه از روی تمام پستهای مربوط به اون ۱۹ثانیه رو میپرم. توانش رو ندارم.