ده ماهه که دستم به نوشتن نرفته!

اگر این چند روز هم ننویسم می‌رم تو ماه یازده. 

غم مثل بختک روی سینه‌م آوار شده. 

بلاتکلیفی و انتظار داره خفه‌م می‌کنه.

دلم میخواد ۱۰۰۰ کیلومتر اون طرف‌تر باشم. پیش کسایی که اشک می‌ریزن در سوگ عمو کریم. 

نمی‌تونم ریسک کنم ولی. نمی‌تونم تا ایمیل نیومده جایی برم. 

تنها دلخوشیم اینه که سه روز قبل از بیمارستان رفتنش دیدمش. لبخندش رو سِیر کردم. خودکار یوروپن براش هدیه برده بودم. گفتم عمو یادت رفته تاریخ تولد نعیم رو وارد دفتر اسرارآمیزت کنی...

گفت سر فرصت مینویسه.

با خودکار جدید. فرصتی که هرگز نیومد...

اول دفترش نوشته بود، این هدیه‌ایست از طرف مارال خانم و آقا نعیم. 

قربان نوشتنت بروم...

 

پنجره‌ها تنگ هستن،

درها قفل...

 

پناه می‌برم به نوشتن از این هوای مچاله شدن.

 

بیست و چهار آذر یکهزاروچهارصد