امسال سختترین، پیچیدهترین، شیرینترین، غمگینترین و در یک کلمه عجیبترین سال زندگی من بود.
صدای مهدی ساکی در گوشم میپیچد «خوشا فصلی که دور از غم، همه کَه شُنَه وا شُنَه»
خودم هم تعجب میکنم چطور هنوز در انتهای سال زنده ماندهام. یعنی شاید جایی از دست حوادث در رفتم و بنا نبود پایان سال را ببینم اما همچنان نفس میکشم و همین این سال را عجیب میکند.
امسال غمگینانهترین گریهها را سر دادم. بلندترین هقهقها. عزیزانی از دنیایم رفتند که در ابتدای سال، در منزلشان موقع عیددیدنی در مخیلهام هم نمیگنجید آخرین پذیراییهای عیدشان را میبینم. عمو کرامت، زنعمو نسرین و مادرجون.
برای زنعمو نسرین از همه بیشتر درهم شکستم. هنوز هم نمیتوانم بدون بغض از او حرف بزنم. زن رنجکشیدهای که به راحتی نوشیدن یک استکان چای، در منزل پسرش از دنیا رفت. زندگی میگوید اما باز باید زیست، باید زیست.
امسال شیرینترین خندهها را سر دادم. بلندترین قهقهها. مراسم شادی و جشن و سرور. جشن ازدواجی که انتخابم بود و با همه سختیهایش پایش ایستادم. حلاوتی که در همراهیِ یار بود، همه چیز را برایمان ممکن میکرد.
«بدو پیشُم بدو پیشُم، بدو ای نوشُم و نیشُم، بدو ای آخرین عشقُم، دوادارِ دل ریشُم»
امسال متفاوتترین تجربهها را گذراندم. از تجربه کارهای آرمانی گرفته تا عملی و تفریحی. از مزه خوب درآمدزایی تا اثربخشی و مفید بودن. چیزهایی که فقط خودم میدانم دقیقا چه بودند و چه حسی داشتند.
«بیاین وا هم بَشیم یاور، همه همراه و همباور، دلُن راه شُبَشِه واهَم، جدا نبوُت دل از دلبر»
امسال ساختم. هم شکستم، هم از دست دادم و هم به دست آوردم. آستانه بغضم پایینتر آمد. یک جاهایی اما بالاتر رفت و محکمترم کرد. شروع کردم به یاد گرفتن اینکه کنار بیایم با چیزهایی که ممکن نیست بتوانم تغییرشان دهم. یک جورهایی انعطافپذیریام چند مرحله پیشرفت کرد.
اما قرار نیست هرسال همینقدر دشوار باشد. امید دارم که سال جدید زیباتر خودش را نشان بدهد. شاید هم سطح انتظارات من دیگر تغییر کرده باشد.
«خزان زرد این سالها نوبتی تمامه، بهار از راه رسیده، زندگی چه جُنِن...»
خزان زرد میرود، نوبت بهاران است:)
بیست و نه اسفندماه یکهزاروسیصدونودوهفت
پ.ن: ترانه لبخند از گروه کماکان، با صدای مهدی ساکی، براساس ترانهای هرمزگانی از ابراهیم منصفی