گمان می‌کنم دیگر بیست و شش سال کافی است برای آنکه تغییری در تفکرم نسبت به تولدهایم بدهم. باید به سیاق آدم‌خوب‌ها بنویسم که در سال گذشته چه چیزهایی راضی‌ام کرده، از چه ناراضی بودم، برای سال آینده چه برنامه‌ای دارم و اهداف بلندمدت‌ترم چه خواهد بود. حالا که چند تار موی سفید دارند به من چشمک می‌زنند و یادم می‌آورند در انتهای دهه سوم زندگانی، عمر سپری می‌کنم. حالا که خواهرم کیلومترها دورتر از من است(گرچه برای تولدم زنگ در را زد و غافلگیرم کرد که اینهمه راه را آمده)، مفهوم خانواده برایم متفاوت‌تر شده و نگاهم به مسئولیت و مسئولیت‌پذیر تغییر کرده است. حالا دقیقا وقتش است.

اول از همه باید بگویم که خوشحالم در  سالی که گذشت، کم‌تر سخت گرفتم. بیشتر ابراز احساسات کردم، بیشتر در لحظه زندگی کردم، کم‌تر نگران عواقب کارها و بازخورد عرف و جامعه بودم یا در یک جمله خلاصه کنم بیشتر برای «مارال» بودم.

خوشحالم در سالی که گذشت یادگرفتن زبان آلمانی را از سر گرفتم. با اینکه هنوز به دوران اوج خودم نرسیده‌ام و هنوز بسیار جا دارد تا تمرین کنم اما لااقل از حالتی که داشت گوشه ذهنم خاک می‌خورد و فراموش می‌شد جدایش کردم.

خوشحالم که با آدم‌های جدیدتری آشنا شدم، دایره دوستی‌هایم را گسترده‌تر کردم، اینرسی‌ام نسبت به صمیمی شدن با انسان‌ها را کم‌تر کردم.

خوشحالم کاری را انجام دادم که اگرچه در مدتی محدود بود اما موجبات وسیع‌تر شدن نگاهم به آینده شغلی را فراهم آورد. حضور در کادر تشریفات و ترجمه جشنواره بین‌المللی فیلم فجر، آشنایی و تعامل با مهمانان خارجی از سرتاسر جهان، علاقه من به دو مقوله سینما و فرهنگ و زبان ملل را با هم پیوند داد و تجربیاتم را بالا برد.  

خوشحالم که ورزش و مراقبت از بدنم را بالاخره شروع کردم و این تنبلی چندین ساله را بالاخره به اصرارهای «او» کنار گذاشتم. حواسم بیشتر به تغذیه‌ام بود تا بدنم را روی فرم نگه‌دارم و برای سال‌های بعد یک‌جورهایی بیمه‌اش کنم.

یکی از مهم‌ترین‌هایش شاید همین وبلاگ‌نویسی باشد. کاری را که سال‌ها پشت گوش می‌انداختم را بالاخره امسال انجامش دادم و چی از این حس بهتر که یکی از بزرگ‌ترین علایقم را که شاید بعدها در زندگی حرفه‌ام نقش بسیاری ایفا کند را لااقل شروع کرده‌ام. فقط باید فکری به‌حال سفرنامه‌نویسی کنم که امسال خوب پیش نرفت. سال بعد سال تلاش می‌کنم هم سفرِ خوب بروم و هم خوب از سفر بنویسم.

از یک‌چیزهایی هم راضی نبودم وباید در بیست و هفت سالگی با همتی بالاتر دنبالش بروم.

اولی همین «تنبلی» است. پیگیری و پشتکار من تعریفی ندارد، باید این تلاشگر بودن را در خودم نهادینه کنم.

بعد از آن «خواب‌آلودگی» است. گرچه بخش اعظمی به کمبود و ضعف ویتامین D و آهن خونم مربوط می‌شد اما حالا که مشکل را فهمیده‌ام برای حل شدنش اقدام خواهم کرد و امسال صبح‌ها سحرخیزتر خواهم بود. چیزی را که از کودکی در آرزویش بودم و همیشه انسان‌های سحرخیز را تحسین کرده‌ام:)

امسال باید تز ارشد را به‌خوبی و نیکی پایان ببرم و پرونده‌اش را ببندم. بعد نوبت مدرک زبان آلمانی است. دیگر وقتش رسیده که این مهارت را سروسامانی بدهم . مرتب‌تر و مدون‌ترش کنم. هدف بعدی کاری و مالی است. باید جدی‌تر به‌دنبال کار باشم و لااقل نوع کار دلخواهم را امسال جزئی‌تر مشخص کنم. به بیانی دیگر تجربیات کاری‌ام را بسط دهم و تنها به تجربه معلمی بسنده نکنم.

یک سری ضعف‌هایی اخلاقی هم هست که اینجا ثبت‌شان نمی‌کنم اما در ذهنم می‌ماند تا سال بعد که آمدم سر زدم به این خط و نشان برایم یادآوری گردد و بتوانم مقایسه‌شان کنم . نمره بدهم:دی

آخری هم هدف دیگری است که می‌تواند مرجع تاریخی یا نقطه عطفی بشود، اگر خوب پیش برود. خوشم می‌آید برای خودم هم رمزی می‌نویسم اینجا:))))))

 

پ.ن: خوبی متولد اسفند بودن این است که حسابی به تحویل سال نو نزدیکی و اهداف تولدت می‌تواند اهداف سال نو هم محسوب بشود. این‌ها را هم از «او» یاد گرفتم:دی

یکم اسفندماه یکهزاروسیصدونودوشش