روز سوم، شنبه 1 اردیبهشت:
امروز من به دانشگاه می روم و بعدازظهر خودم را به چارسو میرسانم. یلدا هم گفتهاست دیرتر میآید، میخواهد از محل کارش بعد سالها استعفا بدهد.
از بعد از هتتریک هنوز همان آدمهای سابق نشدهایم:))))
نشستیم از صبح خاطرات دیروز را مرور میکنیم و میخندیم. یاد عواملی که از زیر دستمان مثل صابون لیز خوردند و وارد شدند. آسیبشناسی جلسه کردهاند با ما. جواهریان آمد و پرسید و گفتیم و قرار شد حتما صفها را برای اکرانهای مردمی کنترل کنیم تا بلیت در دست داشته باشند. امروز خیلیها می پرسند که آیا با این کارت یا آن کارت احتیاج به تهیه بلیت داریم یا نه. با تمرکز و مفصل توضیح میدهیم. کمکم دارد جا میفتد که قوانین جشنواره و بلیت و اکران را رعایت کنند. هنوز با بخش پِرِس درگیری داریم. خانمی از منتقدها که پارسال هم یادم میآید با رفتار نامناسبش مشکل داشتم از صبح معترض است که چرا هیچ چیز جشنواره برنامه ندارد و ما سالهاست میآییم کار سینما میکنیم و هیچوقت اینطور نبوده که نتوانیم وارد سالن شویم. آقای میرکریمی از یکی از سالنها خارج میشود، و این خانم که از توضیحات ما قانع نشده، رو میکند به سمت ایشان که این قانون عدم ورود پنج دقیقه بعد از اکران برای جشنواره خارجی است نه اینجا و ایران 20 سال است روالش این نبوده که آقای میرکریمی با لبخندی میگوید «خب بیست سال اشتباه میکردیم و حالا میخواهیم درستش کنیم اما شما نمیگذارید» و میرود. آن خانم هم حرصش را در چشمان گرد شدهاش جمع میکند و بلیت کاغذی در دستش را مقابل صورت من و یلدا ریز ریز کرده، به سمتمان پرتاب و پشت میکند تا برود!
آقای سلیمانی من و تارا را میبرد به اتاق کنترل و آپارات را از نزدیک نشانمان میدهد. خیلی جذاب است. با حوصله برایمان توضیح میدهد که یک فیلم با چه کیفیت و به چه صورتی اینجا میرسد، روی هارد و اکران میشود. دستگاهها خیلی جذابند برای من، مثل همیشه.