روز هشتم، پنج‌شنبه 6 اردی‌بهشت:

صبح تا ظهر مدرسه هستم و بعدازظهر خودم را می‌رسانم به چارسو. به مناسب روز معلم مدرسه درخواست می‌کند که ناهار را کنار هم باشیم. حدود ساعت 2 می‌رسم. امشب قرار است در تالار وحدت اختتامیه برگزار شود. آقای امینی درخواست کرده هر گروه چند نفر را برای کمک بفرستد تالار وحدت. گروه ما هیچکس نمی‌خواهد برود. بقول تارا ما مرض داریم! همه دنبال راهی هستند کارشان کمتر شود، استراحت کنند و لذت ببرند از اجرای حافظ و شهرام ناظری، اما گروه ما همه دو دستی چسبیده‌ایم به سالن‌هایمان، از همدیگر کار می‌قاپیم و حتی ناهار و شام را هم یکجا می‌خوریم که مبادا لحظه‌ای غافل شویم از طبقه 7:)))))

همینش بامزه است که همکاری با این ساعت‌های طولانی را دلنشین می‌کند. آخر کار رضی و جواهریان اعلام می‌کنند از طبقه 7 کسی نرود که نمی‌شود نمایش‌ها را بی ما کنترل کرد. اختتامیه عصر موجب شده چارسو از اهالی رسانه خلوت باشد و این خودش یعنی تنش و شلوغی کمتر.

فیلم امیرکبیرِ علی حاتمی بعد از سال‌ها مرمت شده و با کیفیتی جدید قرار است امروز اکران شود. خانواده حاتمی هم می‌آیند. صیف‌الله صمدیان قرار است پرزنت اول را انجام دهد. سپهر سلیمان مترجم اوست. متاسفانه خانواده حاتمی و مصفا در ترافیک گیر کرده‌اند و مجبوریم نیم ساعتی اکران را نگه داریم. بالاخره می‌رسند. لیلا حاتمی همان لبخند ملایم و خجالتی «رگ خواب» را دارد. همراه علی مصفا، زری خوشکام و فرزندانش با متانت به تک تک ما سلام و خسته نباشید می‌گویند. با عذرخواهی وارد سالن می‌شوند و صمدیان شروع می‌کند. قبل از هرچیز در مدح سپهر. مانند یک پدر واقعی فن ترجمه و هنرهای او را می‌ستاید و اضافه می‌کند: «فقط 24 سالش است، اما وقتی 50 ساله شد خیلی خوب می‌توانم تصورکنم چکاره خواهد بود» سپهر متواضعانه تعظیم می‌کند و به بهترین شکل ممکن طنز گفتار صمدیان را در قالب کلمات انگلیسی می‌ریزد، آن‌طور که غیرفارسی‌زبانان سالن هم مانند فارسی زبانان از ته دل می‌خندند. موقع خروج لیلا حاتمی هم از او تقدیر می‌کند.

بعد از اتمام نمایش امیرکبیر، علی مصفا را می‌بینم که دارد از پسرش می‌پرسد آیا متوجه شده فیلم در مورد چه شخصیتی است و سعی دارد برای دختر و پسرش توضیح بدهد امیرکبیر چه کسی بوده است.

می‌روم سالن 6 برای فیلم «یه‌وا». اکثر مهمانان ارمنی هستند. خانم آناهید آباد یک ربع زودتر از همه آنجاست. مهربان و صمیمی با ما حرف می‌زند و می‌پرسد آیا سالن جا دارد؟ می‌خواهد دو نفر از دوستانش را با بلیت اضافی بیاورد بالا، اما قبلش مطمئن شود که کسی بدون صندلی پشت در نمی‌ماند. من و رضی هاج و واج مانده‌ایم چرا که در این چند روز کمتر کارگردانی را قانونمند و اخلاق‌گرا بدین‌صورت دیده‌ایم! به او اطمینان می‌دهیم که سالن جا دارد و دوستانش را بیاورد. عوامل فیلم می‌روند می‌نشینند تا فیلم به‌موقع شروع شود به جز یکی از گریمورها که بهانه ترافیک و باران کرده است. خانم آباد پنج دقیقه بعد از شروع فیلم- که قانون جشنواره است- خارج می‌شود و می‌گوید دیگر کسی را راه ندهیم. درباره گریمور در راه مانده که می‌شنود شرمنده می‌شود و تقاضا می‌کند اگر برایمان خلاف مقررات نیست راهش دهیم ولی اگر مشکل است بی‌خیال شویم و خودمان را اذیت نکنیم. حسابی محو مرامِ او شده‌ام. خوش اخلاق و بااصالت است:)

شیرین و وحید می‌آیند دیدنم. روی بام بین ساعت‌های اکران چند دقیقه‌ای خلوت می‌کنیم و عکس می‌گیریم. بعد غروب می‌روند. حدود نه‌و نیم هم مهمانان دیگری دارم. اوضاع خوب پیش‌ نمی‌رود و اعصابم خرد می‌شود و بین کارها انگار به تارا می‌گویم تو بشین فلان کار را من انجام می‌دهم سنگین است. خودم که ابدا حواسم نیست اما خب یک‌جورهایی بهش برمی‌خورد و من این را فردا می‌فهمم. اختتامیه تمام می‌شود و برگزیده‌ها مشخص شده‌اند. فردا بعدازظهر اکران‌های شلوغی خواهیم داشت از فیلم‌های منتخب اختتامیه. بردیا می‌گوید یکی از مهمانان آمده به او گفته آنکه اول اختتامیه می‌خواند که بود، صدایش عالی بود. اما آن آخری اصلا خوب نبود. کاشف بعمل می‌آید که اولی قاری قرآن با صوت بوده و آخری شهرام و حافظ ناظری:)))))))